نتایج جستجو برای عبارت :

گفتند و شنیدند به تدبیر و امیدی

دارویی بسیار جدید پس از آزمایش روی حیوانات قرار بود روی انسانها امتحان شود ولی امکان مرگ شخص نیز وجود داشت. 
سه نفر داوطلب تزریق این داروی جدید شدند. یک آلمانی، یک فرانسوی و یک ایرانی.
به آلمانی گفتند: چه قدر می گیری، گفت 100هزار دلار. 
گفتند: برای چه؟ 
گفت: اگر مُردم برسد به همسرم.
به فرانسوی گفتند: چقدر؟ 
گفت: 200 هزار دلار که اگر مردم 100هزار برسد به همسرم و 100 هزار برسد به معشوقم.
به ایرانی گفتند: چقدر می گیری؟ گفت 300 هزار دلار. 
گفتند چرا؟ 
گفت: 100
روزی مریدان شیخ ابوسعید ابوالخیر به او گفتند:" ای شیخ فلانی روی آب راه میرود " شیخ گفت:" وزغ نیز روی آب راه میرود" دوباره گفتند :" فلانی در هوا پرواز میکند " شیخ گفت:" مگس نیز در هوا پرواز میکند" مریدانش گفتند:" شخصی در چشم به هم زدنی از شهری به شهری میرود" شیخ گفت:" شیطان هم در چشم به هم زدنی از شهری به شهری میرود" آنگاه شیخ رو به مریدانش کرد وگفت:" مرد آنست که در میان همنوعانش بنشیند و بپاخیزد وداد وستد کند وبخورد وبخوابد ولی دل او یک لحظه از یاد خدا غ
به حقیقت برو وبگو آمدم...اگرگفتند اینجا چرا آمدی؟ بگو:به کجا روم وبه کدام در رو کنم ؟این رَه است ودگردُوم رَه نیستاگر گفتند به اذن کی آمدی؟ بگو شنیدم:بَرضیافتخانه فیض نوالت منع نیستدَرگشاده است وصَلا دَرداده خوان انداختهاگر گفتند: تا بحال کجابودی؟بگو: راه گم کرده بودم.اگر گفتند چی آوردی؟بگو اوّلا: دل شکسته٬ که از شمانقل است:در کوی ماشکسته دلی می خَرند و بس بازارخودفروشی ازآن سوی دیگراستوثانیا:جز نداری نبُوَد مایه دارایی منطَمع بخششم ازدرگ
داودبن عباس دنبالم فرستاد ومرا در مجلس  خود احضار کرد و دانشمندان را گرد اورد تا با من مباحثه کنند من بانها گفتم من اشهر خود خارج شده در جستوی پیغمبری میباشم که نامش را در کتابها دیده ام گفتند او کیست  و نامش چیست  گفتم محمد است گفتند او پیغمبر ماست که تو در جستجویش هستی سپس شرایع اورا از انهاپرسبدم انها مرا اگاه ساختند بانها گفتم من میدانمکه محمد پیغمبراست ولی نمیدانم او همین کس ست که شما معرفیش میکند یا نه شما محل اورا بمن نشان دهید تا نزد
گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟
ملانصرالدین گفت: نه، فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.
دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.
ملانصرالدین قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید.
روز موعود فرا رسید و دوستان ملانصرالدین یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود. گفتند : ملا، انگار نهاری در کار نیست.
ملانصرالدین گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده، دو سه ساعت
دیروز در برنامه کلاس مجردهای شبکه خبر، پرسش و پاسخی صورت گرفت که برای من جالب بود و آنقدری که یادم می‌آید، دختر خانمی پرسید که ارتباطمان با بچه‌های فامیل به چه نحوی باید باشد؟ گفتند: «سلام خاله. سلام عمو. چطوری؟...» دختر دوباره پرسید: رابطه خوب چطور؟
جواب آمد: «مگر شما امور تربیتی فامیلی؟!» دختر گفت: « نه خب، ولی هم بتوانیم مثلا به بچه‌ها کمک درسی برسانیم، هم احتراممان حفظ شود». گفتند: «هزینه دریافت می‌کنید؟» گفت خیر. گفتند: «نکنید این کار را
رازداری
چند تن از بندگان سلطان‌ محمود، حسن میمندی وزیر را گفتند سلطان امروز در فلان مصلحت تو را چه گفت؟گفت بر شما هم خواهد گفت.گفتند تو وزیر مملکتی، آنچه با تو بگوید به ماها نخواهد گفت.وزیر گفت سلطان به اعتماد آن‌ که داند با کسی نگویم سخن به من گفت، پس شما چرا می‌ پرسید؟
منبع: گلستان سعدی
 در روزهای اخیر اقدام‌های رو به جلو علیه کرونا با یکی از هفت نگرش اجتماعی #بازدارنده مواجه می‌شد:
اول. عده‌ای گفتند بازی سیاسی طرفداران دولت برای کاهش مشارکت است. برای آن‌ها سیاست مهم‌تر از سلامت است.
دوم. عده‌ای گفتند اعمال محدودیت‌ها برای زدن زیارت و ولایت است. برای آن‌ها درکی که از زیارت و مذهب دارند مهم‌تر از سلامت است.
سوم. عده‌ای گفتند توطئه آمریکا و غرب است. برای این‌ها توطئه مهم‌تر از سلامت است.
چهارم. عده‌ای گفتند سرایت بیماری
کتاب اندوهانمرتضی لطفی

در سینه ی من آرزوهای محالی ستکوچکترینش خوردن بالی به بالی ست!دیدار اگر رخ می دهد دیری به دیریلبخند اگر رخ می دهد سالی به سالی ستگاهی خوشم با خلوتم با خاطراتمیعنی دعاگوی غمم این نیز حالی ستخیری ندیدم از کسی، گفتند کور استچیزی نگفتم با کسی، گفتند لالی ستهر جا که آهی می کشم جای جوابیهر جا سکوتی می کنم، پشتش سوالی ستشاید قفس ها بشکند، فکر بعیدی استشاید به پرواز آیم، این هم احتمالی ستعمری پریدم از خیالی تا خیالیمردم ولی
#داستان_کوتاه
روزی اسب پیرمردی فرار کرد ، مردم گفتند: چقدر بدشانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
فردا اسب پیرمرد با چند اسب وحشی برگشت. مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
پسر پیرمرد از روی یکی از اسب ها افتاد و پایش شکست.مردم گفتند: چقدر بدشانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
فردای آن روز از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند ، به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!پیرمرد گفت: از کجا معلوم!
زندگی پر از خوش
 رهبر انقلاب در خطبه‌های #نمازجمعه27دی: در این منطقه تا قبل از این حادثه اینجور کارها، مخصوص رژیم صهیونیستی بود که افراد را ترور کند. رهبر حماس را ترور کردند و گفتند که ما ترور کردیم. رهبر جهاد را ترور کردند و گفتند ما ترور کردیم. ترور میکردند و میگفتند ما کردیم. آمریکاییها آدم خیلی کشتند، در عراق در افغانستان در جاهای دیگر هر چه توانستند آدم کشتند منتها اعتراف نمیکردند که ترور کردیم. اینجا اعتراف کردند که ترور کردیم. رئیس جمهور آمریکا به زبا
«٢٤»ذلِکَ‌ بِأَنَّهُمْ‌ قالُوا لَنْ‌ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَیّاماً مَعْدُوداتٍ‌ وَ غَرَّهُمْ‌ فِی دِینِهِمْ‌ ما کانُوا یَفْتَرُونَ‌ این(روى گردانى از حکم خدا)براى آن بود که اهل کتاب گفتند:هرگز آتش دوزخ جز چند روزى به ما نمى‌رسد.و این افتراها(و خیال‌بافى‌ها)آنان را در دینشان فریفته ساخت. نکته‌ها: در قرآن،بارها شعارهاى پوچ و خیال‌هاى باطل یهود نقل شده است.آنها مى‌گفتند:
ادامه مطلب
دیشب با سه جوان سوری دورهمیِ شبانه ای داشتم. از همه چیز هم گفتیم و حرف زدیم و تعریف کردیم. از انقلاب و امام و آقا و دولت روحانی گرفته تا اصطلاح دیوث سیاسی که آیت الله جوادی آملی وارد ادبیات کرد، تا قضیه محاکمه کرباسچی و ماجرای عبدالملک ریگی و سرنوشت رؤسای جمهور ایران و خیلی صحبتهای دیگر. در میان صحبت از خاطرات محاصره نبّل گفتند که چه کشیدیم و چه جور در نبود نان و غذا خودمان را سیر نگه می داشتیم. و این که یک هفته فقط بادام زمینی خوردیم تا زنده بم
مثلاً در قضیه سرباز گیری که گفتند همه باید در این سن به خدمت وظیفه بروند و ریختند در حوزه و بسیاری از طلاب را گرفتند، همه گفتند الان حوزه‌ها خالی می‌شود، دانشگاهها چنان می‌شود،امام در واکنش به این موضوع گفتند، نه اصلاً بیایند مصطفی[خمینی] را هم ببرند، تازه اموزش‌های نظامی را هم می‌آموزند.

اینکه بعضی می‌گویند امام بر اساس مصلحت به رأی مردم تکیه کرده و نه بر اساس اعتقاد، این توهین به امام است.مهدی کروبی. 
شنبه هفته قبل یعنی یازده آبان آقای محمدحسن قدیری ابیانه به دانشگاهمون دعوت شده بودند. با یه سرچ تو اینترنت می تونین در موردشون اطلاعات بدست بیارید.
مراسم خوبی بود.در پایان مراسم در هنگام تقدیر از ایشون بهشون گفتند که در زمان انقلاب در تلویزیون ایتالیا یک جمله طلایی گفته اید و اون این بوده که: به نام خداوند قوی تر از ناوهای آمریکا.
ایشون بعد اندکی تامل با خنده گفتند:
البته الان باید بگوییم که به نام خداوند قوی تر از کدخدا!
در دهه هفتاد یک دوره بود که می گفتند هر کی با ننه اش قهر می کنه میره مینی بوس می خره .یک دوره می گفتند نیسان میخره .یک دوره می گفتند سوپری میزنه و یک دوره هم میوه فروشی و.. الان باید بگند هرکی با مامانش قهر می کنه تشریف می بره و میره چای قلیانی  میزنه ..برید در سطح شهرستان یه گشتی بزنید متوجه میشید که بالای۵۰-۶۰ واحد چای قلیانی با عناوین مختلف زده اند .این چه مسخره بازیه ؟ این شهرستان صاحب و سالار نداره ؟ کی به اینا مجوز داده ؟  
 دیده ڪه گشود گفتند: مثالِ حسن (ع) است!همانقدر دلفریب ، همانقدر خوش سیما!
ڪمے ڪه قد ڪشید و زبان باز ڪرد گفتند : شبیه به پدرش حسین (ع) است!
همانقدر شیرین زبان ! همانقدر نیڪو سیرت!
جوانے رشید ڪه شد گفتند : محمد (ص) است ڪه باری دیگر در ڪوچه پس ڪوچه های مدینه قدم میزند. همانقدر دلفریب ، همانقدر خوش سیما!
 نورٌ النور! رحمة للعالمین!
همانقدر متین! همانقدر امین ...
شمشیر زنے ڪه آموخت ، گفتند:عباس (ع) دیگری پرورانده است حسین (ع) !
همانقدر دلیر! همانقدر منیر!
به
حدیث 2  محمدبن مسلم گوید بحضرت  صادق ع عرضکردم ه میشود مردیمیرا فرمود که متهم بدروغ نیستند حدیثی را با واسطه از رسولخدا ص روایت میکنند ولی از شما خلافش بما میرسد  فرمود حدیث هم مانند قران نسخ میشود 3 ابن حازم گویدچه میشود که من شما مطلبی میپرسم  و شما جواب مرا میگو یید  سپس دیگری نزد شما میاید و باو جواب دیگری میفرمایید فرمود ما مردم را بزیاد وکم باندازه عقلشان جواب میگوییم  عرضکردم بفرمایید ایا اصحاب پیغمبر ص بر انحضرت راست گفتند عرضکردم ب
در دهه هفتاد یک دوره بود که می گفتند هر کی با ننه اش قهر می کنه میره مینی بوس می خره .یک دوره می گفتند نیسان میخره .یک دوره می گفتند سوپری میزنه و یک دوره هم میوه فروشی و.. الان باید بگند هرکی با مامانش قهر می کنه تشریف می بره و میره چای قلیانی  میزنه ..برید در سطح شهرستان یه گشتی بزنید متوجه میشید که بالای۵۰-۶۰ واحد چای قلیانی با عناوین مختلف زده اند .این چه مسخره بازیه ؟ این شهرستان صاحب و سالار نداره ؟ کی به اینا مجوز داده ؟  
 
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد.دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام می گفتند: که دست از تلاش بردارند چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد.
 
 
 
ادام
هر وعده که دادند به ما باد هوا بود
هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود
چوپانی این گله به گرگان بسپردند
این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود ؟
رندان به چپاول سر این سفره نشستند
اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود!
خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند
هر چیز در این خانه بی برگ و نوا بود .
گفتند چنینیم و چنانیم دریغا ...
اینها همه لالایی خواباندن ما بود !
ایکاش در دیزی ما باز نمی ماند
یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود...!

#ایرج_میرزا
امروز بعد از اتمام آزمون استخدامی، با دوستمان تصمیم گرفتیم به تلافی تمام خوشی های نکرده مان در دوران کارشناسی، برویم دوری بزنیم و خوشمزه جاتی بر بدن بزنیم تا شاید کمی از حسرت گذشته از دست رفته کاسته شود و مرهمی باشد بر آمال چند ساله مان!
از آنجا که ظهر بود و وقت ناهار، خواستیم فقط کمی ته دلمان گرفته شود و جا برای ناهار بماند. این شد که قارچ سوخاری سفارش دادیم (دلتان نخواهد، دل ما که خواست!). بعد از کلی انتظار کشیدن، یک عدد ساندویچ جلویمان خود
فریشتگان گفتند: «بارخدایا، این آدمیان در زمین بدین خردی خواهند بود یا مه ازین گردند؟» خدای تعالی گفت: «لابل من ایشان را کالبدهای بزرگ گردانم.» 
فریشتگان گفتند: «یارب، درین زمین چگونه گنجند بعد ما، که اکنون بدین خردی روی زمین ازیشان پر برامده؟» خدای گفت عزّوجلّ: «فریشتگان من، من به‌دانم که ایشان را چون باید داشت در زمین. ایشان را جمله در زمین فرو نیاریم. لابل من ایشان را به چهار گروه دارم. گروهی را در اصلاب پدران و گروهی را در ارحام مادران و گ
ملا نصرالدین کمونیست شده بود. از او پرسیدند: ملا می دونى کمونیسم یعنى چه؟ گفت: می دانم. گفتند: می دانى اگر دو تا اتومبیل داشته باشى و یکى دیگر اتومبیل نداشته باشد ناچار خواهى بود یکى از آن دو را بدهى !؟ گفت: بله کاملاً حاضرم همین حالا این کار رابکنم. گفتند: میدانى اگر دو تا الاغ داشته باشى، باید یکى را بدهى به کسى که الاغ ندارد! گفت: نه! با این مخالفم! این کار را نمى توانم انجام دهم. گفتند: چرا این که همان منطق است و همان نتیجه؟ گفت: نه این همان نیست.
زیرا حج می تواند جزو مهریه باشد
و اصلی ترین اشکالی که گرفتند
گفتند : مردم را از حج نترسانید
زیرا مخصوص افراد ثروتمند نیست و خیلی از افراد جامعه می توانند بروند اما کم کاری میکنند. زیرا در این سالها با ۵۰ میلیون اضافه بر زندگی، مستطیع میشوند و باید به حج بروند
ضمن اینکه در سفر زیارات حج و عتبات، اخلاص بسیار مهم است در حالیکه در مهریه ها، گاهی چشم هم چشمی نیت سفر حج و کربلا و ... را مخدوش میکند
مشاهده مطلب در کانال
سلام
نمیدونم...
داغ عزیز سخته  ولی خداوند صبر میده...
ولی مواردی ادم زجر میده ،حرف و حدیث بی خود که بهش دقت داده میشه...
مثالا وسط مراسم کسی رو نمیتونم تشخیص بدم،هرحرفی سه ،چهار بار برام تکرار کردند تا فهمیدم،اون وسط یه بار گفتند برو جوارب تو عوض کن،یه بار گفتند برو روسری تو عوض کن...هر بار یه مورد رو گفتند...بعد حرف های میاد به گوش ادم میرسه..گفتند خواهر اون طور میگفتند و گریه و به اون کارها میخندند...این بیشتر قلب ادم به درد میاره تا داغ عزیز از دس
کارولینای ما امروز برایمان جلسه گذاشته بود و مثل همیشه با هنر ارائه و طنز کلام و مثالهای ملموس و آماده در ذهنش حواس همه‌مان را جمع خودش. اما اینها فقط ظاهر کار است. یکعده مولکول شرّ و شیطان در فضای بعد از جلسه پراکنده بود که باعث شد بوهای دیگری هم از این جلسه ببرم. یک‌سری مولکولهایی که می‌گفتند کارولینا استرس داشت و جلوی سؤالهای تند و تیز جوان‌های زبان‌دراز و آزاد، تک و تنها و زیر فشار مانده بود. مولکولهای دیگری که می‌گفتند کارولینا می‌د
«٨٨»وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ‌ بَلْ‌ لَعَنَهُمُ‌ اللّهُ‌ بِکُفْرِهِمْ‌ فَقَلِیلاً ما یُؤْمِنُونَ‌ 
و آنها(به پیامبران)گفتند:دلهاى ما در غلاف است(و ما از گفته‌هاى شما چیزى نمى‌فهمیم.)چنین نیست،بلکه خداوند به سبب کفرشان از رحمت خود دور ساخته(و به همین دلیل چیزى درک نمى‌کنند)،پس اندکى ایمان مى‌آورند. 
نکته‌ها: 
ظاهراً این جواب استهزاآمیز،شعار همه مشرکان و سرکشان،در برابر پیامبران بوده است. 
چنانکه در جواب حضرت شعیب مى‌گفتند: «یا
سلحشوری و شور و شر از همان ساعات اولیه انتشار خبر شهادت مردی در تاریکی به تک تک صاحبان قلب و شعور تسری پیدا کرد
مردی که در تاریکی توی روشنایی خیره کننده آتش خود سوخت همان ساعات پیامی به طور خصوصی به قلب هر کسی که قلبی داشت مخابره کرده بود....هر کسی می گفت : او منم! من اویم!
روشنایی پیشانی ها را تابنده کرده بود اما نمی دانم چه شد که پیشانی های درخشان را گلی دود آلود گرفت!
ماجرا به گل گرفتگی سر ها و دلها ختم شد! ماجرا به جدالی غمبار بین طالبان زندگی و
ابلیس هم عاشورا گریه کرد . . .
پدر آیت الله سید محمدتقی مدرسی نقل می کند:
عصر عاشورای سال ۶۱ هجری ، شیطانک ها دیدند که ابلیس سرکرده ی آنان، به سر و صورت می زند و می گرید.گفتند: امروز که تو باید خوشحال باشی از چه رو پریشانی و گریان؟گفت: اشتباه بزرگی کردم که این جماعت را واداشتم که حسین را بکشند.گفتند:چطور؟ مگر تو نمی خواستی این جمع به ظاهر مسلمان ، راهی جهنم شوند؟ و مگر نشدند؟گفت:چرا چنین شد ولی از این نکته غفلت کرده بودم که با این کار ، باب رحمت اله
مقام معظم رهبری؛ ایشان در بخش پایانی سخنان خود در دیدار با هیئت دولت به موضوع کشمیر اشاره کردند و با ابراز ناراحتی از وضع مسلمانان این منطقه گفتند: ما با دولت هند روابط خوبی داریم اما انتظار و توقع از دولت هند این است که سیاستی منصفانه در قبال مردم نجیب کشمیر در پیش بگیرد و به مردم مسلمان این منطقه زور گفته نشود.رهبر انقلاب اسلامی وضعیت کنونی منطقه کشمیر و اختلافات هند و پاکستان در این زمینه را نتیجه اقدامات انگلیس خبیث به هنگام خروج از شبه
با سلام
دوستان بنده پسری ...2 ساله، دارای تحصیلات کارشناسی ارشد در رشته شیمی گرایش بیو تکنولوژی ، برای کار تا کنون به ۱۴ وزارت و سازمان دولتی مراجعه کرده ام ، چه به صورت حضوری و چه تلفنی ، ابتدا شهرستان محل زندگی، سپس مرکز استان و بعد از آن مرکز ، تا کنون هیچ نتیجه ای حاصل نشده ، در بعضی از ادارات گفتند که جذب نیرو فقط از طریق آزمون انجام می شود (آزمون دستگاه های اجرایی یا مهندس شیمی نمی خواهند یا در گرایشی می خواهند غیر از گرایش بنده)، در بعضی اد
 حضرت صادق ع میفرمود سه کس سلام نکند کسی که همراه جنازه رود و کسیکه بنماز جمعه میرود ودر حمام شرح فیض ره گوید زیرا که این اشخاص خاطرشان مشغول وبخود سرگرم. هستند پس باکی بر انها نیست اگر سلام نکنند ونیز انحضرت ع فرمود از فروتنی و تواضع این استکه بهر که بر خورد کردی سلام کن حضرت باقر ع فرمود امیرامومنین. ع بمردمی گذر کرد وبر انها سلام کرد وبر انها سلام کردانها در جواب. گفتند و علیکالسلامورحمه الله و برکاته و مغفره ورضوانه پس امیرالمومنین ع بدا
یک عمر صبح زود بیدار شدیم و لباس فرم پوشیدیم. صبحانه خورده و نخورده، خواب و بیدار، خوشحال و ناراحت، با ذوق یا به زور، راه افتادیم به سمت مدرسه...
قرار بود با سواد شویم...
روی نیمکت نشستیم، صدای حرکت گچ روی تخته ی سبز رنگی که می گفتند سیاه است را شنیدیم، با زنگ تفریح نفس راحت کشیدیم و زنگ آخر که می خورد مثل پرنده که در قفسش باز می شود از خوشحالی پرواز کردیم...
قرار بود با سواد شویم...
بند دوم انگشت اشاره مان را زیر فشار قلم له کردیم و مشق نوشتیم،‌ به
قصه دار ندوه
یک
اهل مکه چون دیدند که عرب در دین محمد همی‌آیند و دین وی هرروز قوی‌تر همی‌گردد گفتند تدبیر کفایت شرّ وی باید کردن پیش از آنکه کار از دست درگذرد. و ایشان را دارِنَدوه‌ای بود تدبیرها و مشورت‌ها آنجا کردندی. قصد آن کردند. در راه که می‌شدند ابلیس ایشان را پیش آمد برهیئت پیری اعوَرِ عصای بدستِ پشت دوتاهِ چیزی سبز در گردن افگنده و تسلیج در دست و لب همی‌جنبانید گفت: «صنادید قریش، کجا همی‌خرامید؟» گفتند: «انجمنی خواهیم کرد در حدیث
صبر کردند...صبر کردند...باز هم صبر کردند تا خبر رسمیت پیدا کرد.خواندن از روی کاغذ سخت بود ،جه برسد که توی دوربین ها زل بزنند و بگویند...
گفتند..خبر تلخ را صبح تیتر اول زدند و به مردم گفتند:  سردار حاج قاسم سلیمانی فرمانده سپاه به درجه شهادت رسیدبغض ها ترکید..کاغذها را رها کردند..با اشک چشم گفتند:  حاج قاسم مان شهید شد..آره حاج قاسم خودمان..همان مرد میدان های جنگ..از بیست سالگی شد فرمانده..جنگید و گفت فقط برای خدا و امنیت این مردم...با خنده هایش ته دلم
قصه دار ندوه
یک
اهل مکه چون دیدند که عرب در دین محمد همی‌آیند و دین وی هرروز قوی‌تر همی‌گردد گفتند تدبیر کفایت شرّ وی باید کردن پیش از آنکه کار از دست درگذرد. و ایشان را دارِنَدوه‌ای بود تدبیرها و مشورت‌ها آنجا کردندی. قصد آن کردند. در راه که می‌شدند ابلیس ایشان را پیش آمد برهیئت پیری اعوَرِ عصای بدستِ پشت دوتاهِ چیزی سبز در گردن افگنده و تسلیج در دست و لب همی‌جنبانید گفت: «صنادید قریش، کجا همی‌خرامید؟» گفتند: «انجمنی خواهیم کرد در حدیث
به همین دلیل جمهوری اسلامی ایران برای یاری رساندن به عراق در مقابل این طراحی صد امنیت ملی دو کشور، وارد میدان شد و ظرفیت‌های محور مقاومت را نیز پای کار آورد. اما صدور فتوای مرجع عالی قدر، حضرت آیت الله سیستانی، خون تازه‌ای در شریان‌های عراق جاری ساخت. نقل خاطره‌ی آیت الله سید یاسین موسوی، امام جمعه‌ی بغداد از حمله‌ی داعش به سامرا و نزدیک شدن آن‌ها به دروازه‌ی بغداد زوایای دیگری از شیوه‌ی مبارزه‌ی آمریکا با تروریسم را نمایان می‌سازد:
دلم برای صیادم تنگ شده
 
 
پیکر شهید صیاد که دفن شد -اگر امروز دفن شد، صبح روز بعد- خانواده‌اش نماز صبح را خواندند و رفتند بهشت زهرا سلام‌الله‌علیها. فردای تدفینش. وقتی رسیدند جلوی مزار شهید، یک‌سری محافظ که نمی‌شناختند، آمدند جلوی جمع را گرفتند. از حضور محافظ‌ها معلوم شد که آقا آن‌جا هستند. گفتند ما خانواده‌ی شهید صیاد هستیم؛ تا گفتند خانواده شهید هستیم، گفتند بفرمایید. بعد، معلوم شد که آقا نماز صبح را آن‌جا بوده‌اند!!   خانواده‌ی صی
می گویند مردی خراسانی رفت پیش امام صادق علیه السلام که ما می خواهیم قیام کنیم. امام صادق علیه السلام گفتند برو توی تنور. گفت من؟! من شیعه و محب و فلان، چرا من توی تنور بروم؟! صحابۀ دیگری از امام صادق علیه السلام آمد. گفتند برو توی تنور. رفت و نشست و همان طور داشت صحبت می کرد. بعد امام گفتند هر وقت به این نقطه رسیدید ما خودمان می دانیم کی قیام کنیم؛ یعنی بحث معرفت امام به شعر و حرف نیست، به عمل است. هر کاری هم که قرار است عمل شود تمرین می خواهد. به نظ
«٥٢»فَلَمّا أَحَسَّ‌ عِیسى‌ مِنْهُمُ‌ الْکُفْرَ قالَ‌ مَنْ‌ أَنْصارِی إِلَى اللّهِ‌ قالَ‌ الْحَوارِیُّونَ‌ نَحْنُ‌ أَنْصارُ اللّهِ‌ آمَنّا بِاللّهِ‌ وَ اشْهَدْ بِأَنّا مُسْلِمُونَ‌ پس چون عیسى از آنان(بنى اسرائیل)احساس کفر کرد،گفت:کیانند یاران من(در حرکت) به‌سوى خدا؟حواریّون(که شاگردان مخصوص او بودند)گفتند:ما یاوران(دین)خدا هستیم که به خداوند ایمان آورده‌ایم و تو(اى عیسى!)گواهى ده که ما تسلیم(خدا)هستیم. نکته‌ها: بااینکه بن
بسم الله الرحمن الرحیم
 
آمدند با ایران دور میز و برجام را امضا کردند بعد آمریکا بهم زد و پاره کرد ...
یعنی چه ؟
گفتند با همین 5 تا ادامه میدهیم سه تایشان گفتند ما نمیتوانیم شرکت هایمان را وادار کنیم با ایران رابطه برقرار کنند ...
یعنی چه ؟
بعد گفتند اینستکس هست و ... بعد از چند ماه هیچ خبری نشد که نشد ...
یعنی چه ؟
موگرینی هم که اخیراً گفته اگر من جای ایران بودم همین کار را میکردم [ مرگ تدریجی برجام ]
یعنی چه ؟
یعنی از اولش ایران را تا توانستیم بازی داد
در مراسم چهلم شهادت تیمسار بابایی در میان ازدحام سوگران ،مرد میان سالی با کلاه نمدی و شلوار گشاد که معلوم بود از اطراف اصفهان است برمزار عباس خاک بر سر میریخت وبه شدت گریه می کرد .
گریه اش دل هر بیننده ای را به درد می اورد .آرام به او نزدیک شدم وبا بغضی که در گلو داشتم پرسیدم :پدر جان این شهید با شما چه نسبتی دارد ؟
مرد گفت : من اهل روستای ده زیار هستم . اهالی روستای ما قبل از اینکه شهید بابایی به آنجا بیاید از هر نظر در تنگنا بودند . ما نمی دانستیم
دیشب به خواب دیدم:
من و حسن جان به کرمان بودیم
تجارت زیره؛
بعد بلیت گرفتیم رفتیم:
استانبول؛
یک هفته ترکیه بودیم بعد رفتیم:
شانزلیزه؛
آنجا دار و دسته ی همجنسبازها سرمان ربختند، گفتند:
بیایید در کار ما،
حسن آقا گفتند:
استغفرالله
من گفتم: 
حسن جان این شد عاقبت برجام شما؟
بیدار شدم و یک راست رفتم مستراح.
پرندۀ اول_ تو می‌دونی برای رسیدن به "دشت همیشه بهار" باید از کدوم طرف برم؟
پرندۀ دوم_ "دشت همیشه بهار"؟!
پرندۀ اول_ آره، همون جایی که هیچ کس کاری باهات نداره و اذیتت نمی کنه و همه چی خوبه.
پرندۀ دوم_ آها فهمیدم! منظورت "دشت ترسوها"ست؟!
 
پ.ن: تابستون با امیرعلی 4/5 ساله از اصفهان چند تا پویانمایی خوب دیدیم. یکیش همین بود: پرندۀ دوست داشتنی.
دلم برای امیرعلی تنگ شده... .
 
+ابوسعید ابوالخیر را گفتند فلان کس بر روی آب می‌رود. گفت سهل است، وزغی و صعوه‌ای ن
من یه پسر دانشجوی بیست و سه ساله  هستم. مشکلی که دارم اینه که متاسفانه چهره بچه گونه ای دارم (دقیقا یه چیزی شبیه  فرودو بگینز توی فیلم ارباب حلقه ها)، قبلا فکر نمی کردم مشکلی باشه اما وقتی دو بار که از طرف خانم ها رد شدم و روم لقب گذاشتند متوجه شدم که مشکله. 
زیاد بقیه بهم گفتند که چهره زیبایی دارم (اما این زیبایی بیشتر پسرونه ست تا مردونه) پس مشکل زیبایی چهره م نیست بیشتر فرم صورتمه که زیادی مظلوم و کودکانه ست، چون هر دو باری که رد شدم به خاطر هم
امام باقر علیه السّلام فرمود:در زمان حضرت هود علیه السّلام عدّه‏ اى گرفتار قحطى شدند، آنان نزد هود رفتند تا دعا کند خداوند باران رحمتش را نازل کند، در این هنگام پیر زنى بد زبان و فحّاش از منزل هود خارج شد و گفت: چرا هود براى خودش چنین دعایى نمى‏کند؟
 
مردم گفتند: ما را به نزد او ببر، گفت: او اکنون در میان مزرعه مشغول آبیارى است، به آنجا بروید، ما نزد او رفتیم، هود هر قسمتى را که زراعت مى‏کرد مى ‏ایستاد و دو رکعت نماز مى‏خواند، در این هنگام هو
یا حبیب من لا حبیب له
یک شنبه/ 9 تیر 98
همیشه در مسیرِ رسیدن به حقیقت به یاد حاج آقا جوادی بوده ام.
همان روحانی جوانی که از وقتش می زد و روزها بعد از نماز عصر در مسجد می نشست و با من صحبت می کرد. اینجا
هم او که گفت: " با خودت تعارف نداشته باش...تا چیزی را واقعا نپذیرفته ای، به خاطر خستگی ناشی از راه و به خاطر رودربایستی با دیگران قبولش نکن."
هم او که دست آخر گفت: " شاید رسیدنت چهار یا پنج سال زمان ببرد...می رسی ان شاءالله اما آن روز کمی متفاوت خواهی بود...آ
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
بعداز شهادت پیامبر رحمت
ابابکر در نماز بر پیکر پیامبر و در تدفین پیکر پیامبر حاضر نشد
وجامه خلافت و جانشینی پیامبر را بر تن کرد وقتی پدر ابابکر از او پرسید چرا تو خلیفه شدی ابابکرگفت کبر سن و پدر در جوابش گفت اگر کبر سن ملاک است من از تو بزرگترم .
ودراولین اقدام فدک را از فاطمه دختر پیامبر گرفتند و گفتند از پدر ارث نمی بری
ولی هنگام دفن جنازه ابابکر او را کنار پیامبر در اتاق پیامبر دفن
 بعد ازمشاوره گفتند 45 روز دیگه از دادگه پیامک میاد منتظر شدیم این زمان گذشته هنوز خبری نیست زنگ زدیم گفتند به زودی ارسال میشه الان 98 روز گذشته هنوز خبری نیست چند روز طول می‌کشه تا دادگاه جواب بده

اما با توجه به این که در هر دوره شرایط اخذ طلاق توافقی کمی تغییر می کند و می بایستی در هر دوره مطلب به روز تری نگارش کرد به اطلاع موکلین محترم می رساند که هم اکنون در اکثر دادگاه های خانواده تهران از صفر تا صد یعنی شروع دادخواست تا اخذ رای حدود ۳ الی
صبر کردند...صبر کردند...باز هم صبر کردند تا خبر رسمیت پیدا کرد.
خواندن از روی کاغذ سخت بود ،جه برسد که توی دوربین ها زل بزنند و بگویند...
گفتند..خبر تلخ را صبح تیتر اول زدند و به مردم گفتند:  سردار حاج قاسم سلیمانی فرمانده سپاه به درجه شهادت رسید
بغض ها ترکید..کاغذها را رها کردند..با اشک چشم گفتند:  حاج قاسم مان شهید شد..آره حاج قاسم خودمان..همان مرد
میدان های جنگ..از بیست سالگی شد فرمانده..جنگید و گفت فقط برای خدا و امنیت این مردم...با خنده هایش ته دل
فرار اسب (بدشانسی یا خوش شانسی) 
روزی اسب پیرمردی فرار کرد،         مـردم گفتند: چقدر بدشانسی!          پیـرمـرد گفت: از کجـا معلـوم!           فردا اسب‌پیرمرد با چند اسـب           وحشی برگشـت. مـردم گفتنـد:          چقــــدر خــــــوش شـانـســـی!        پیـرمرد گفـت: از کجـا معلـوم!      پسـر پیـرمـرد از روی یکـی از    اسب‌ها افتاد و پایش شکست.  مردم گفتند: چقدر بدشـانسی!
   پیـرمـرد گفـت: از کجـا معلوم!    فرداش از شهر آمـدنـد و تمـام      مـرده
همیشه فکر می کردم هیچ کس نمی تونه من را خسته کنه. اینقدر انرژی داشتم که تک نفره قادر به حرکت چندین نفر و انرژی دادن به اونها بودم. اینکه می گم بودم ، نه اینکه دارم از سالیان دراز قبل صحبت می کنم. نه
 
همین دو سال پیش مثل بمب انرژی بودم. اعتقاد داشتم که قادر به تغیرات اساسی در سیستمها هستم. پیش خودم می گفتم باید برای پیشرفت شرکت و کشور و ... تلاش کنم تا بچه هامون بتونند خوبتر از ما زندگی کنند. در آن برهه ها بسیاری از افراد به من می گفتند که فکر نکن می
نیروهای جهاد، سریع خاکبرداری را شروع کردند ... به نوبت خانه های مردم را می ساختند. مردم هم کمکشان می کردند و برایشان غذا می پختند. تا وقتی خانه ها درست شود، با چوب و شیروانی برای خودمان کپر درست کردیم. حتی داخلش را گِل و گچ کردم و خوشگل شد. 
 
یک روز آمدند  گفتند امروز نوبت شماست تا خانه تان را بسازند و بعد کاغذ و خودکار دستشان گرفتند و گفتند: اینجا خانه علیمردان حدادی است، دلم پر از شادی شد. خانه ها را با سنگ و چوب و تخته بالا آوردند. هر روز برایشا
شاعر چه کند اینجا، من شعر چه می‌دانمیک شعر نگفتم من در عمر پریشانم
من طبل خداوندم، فارغ ز همه بندم همبال عقابانم، همنعره‌ی شیرانم
گفتند که تو اینی،‌ گفتم که نه من اینم گفتند تو پس آنی، گفتم که نمی‌دانم
دانم که چو دریایم، می‌خیزم و می‌آیمکشتی خداوندی در بحر غزل رانم
من شعله به کف دارم، جان قلمم آتشهر سو قدمم آتش، من مشعل یزدانم
ترسی تو ز من؟ حقّت! ترس تو دم لقّتسوی تو چه می‌آیم، بقّ تو چه می‌خوانم
تا اوج فلک رفتم، آن اوج مرا کم بوددر جان م
روز آخر که نمی‌دانستیم روز آخر است به بچه‌ها گفتم نمی‌دانم چرا به دلم افتاده باید تند تند درس‌های فارسی را جلو ببریم. بچهها خندیدند و گفتند ما از زودتر تمام شدن همه درس‌ها استقبال می‌کنیم.
روز آخر که نمی‌دانستیم روز آخر است، بعد از مدرسه رفتم حرم، دلم می‌خواست فلافل بخرم، به رفقایم که زنگ زدم گفتند ما ناهار داریم، فلافل نخر.
به حرم که رسیدم، دور ضریح خلوت بود اما نمی‌دانم چرا با خودم گفتم از دور سلام بدهم بهتر است. _فکر می‌کنم این دو واق
مردم را برای همیشه نمی‌‏شود ناآگاه نگه داشت.
گذشته از این، خود پیشرفت و توسعه تمدن خواه ناخواه منجر به یک سلسله بیداری‌ها می‏‌شود.
 استعمار چه بخواهد چه نخواهد، افکار پخش می‏‌شود، و انواع وسائل ارتباطی دیگری که هست.
این بود که به فکر نیرنگ دیگری افتادند و آن این که آن بال دیگر را خراب کنند. بال دیگر چیست؟
بال اراده، بال احساس شرف و کرامت ذات و این که من انسان هستم، بال اخلاق.
تا وقتی که مردم جاهل بودند، برنامه فاسد کردن انسان‌ها از نظر اخ
آشیخ عباس قمی در فوائد الرضویه می گوید کاروانی از سرخس (مرز ایران) آمدند به زیارت امام رضا ع یک نفر نابینا در این کاروان بود به نام  حیدرقلی. زیارت کردند وبعد از زیارت در راه برگشت که به اندازه یک منزل  (یک روز) از مشهد دور شده بودند شب جوانهای کاروان گفتند برویم با حیدر قلی سربسر بگذاریم و کمی صفا کنیم. برگه هایی نو دستشان گرفتند و به نزدیکی حیدر قلی رفتند و برگه ها را تکان می دادند یکی به دیگری می گفت فلانی تو از این برگه ها گرفتی و دیگری جواب م
کلی دستگاه مجهز، تابلوهای نقاشی گرون قیمت، دستگاه بخور، میکرو بیلدینگ، ندلینگ و هزارتا عکس قد و نیم قد از سفرهای خارجش روی در و دیوار آرایشگاه بود. دکور سالنش مدرن و سفید بود. با آینه های قدی بزرگ که اندازه آرایشگاهو چند برابر نشون میداد. رفتم و خیره شدم به عکس های کنار سالن. فک کنم به همه ی کشورهای خارجی رفته بود. عکس کنار برج ایفل، برج پیزا، کنار برج هنگ کنگ و شانگ های، با لباس های قشنگی که رویشان برند همان کشور خورده بود. لباس های محلی و امرو
یک روایت قشنگ شنیدم که گفتم برای شما هم بگم
یک روز مردم مصر پیش فرعون آمدند و گفتند که : آهای فرعون ببین چند وقتی هست که باران نیامده و خشکسالی شده، تویی  که ادعای
خدایی میکنی خب یک دعایی یا کاری انجام بده که باران بیاید.وقتی یاران حضرت موسی این حرف ها را شنیدن ته دلشان گفتند: خب دیگه
وقتی فردا باران نیامد این مردم هم می فهمند که فرعون یک دروغگو هست. فردا شد و باران آمد.اصحاب تعجب کردند و حضرت موسی هم 
دلیل را از خدا پرسید. خدا گفت: دیشب فرعون روی
 منصور بن حازم گوید بامام صادق ع عرض کردم همانا خدا بزرگوارتر و گرامی تر است از اینکه بوسیله مخلوقش شناخته شود بلکه مخلوق بوسیله خدا شناخته شوند و بوسیله خدا شناخته شوند بوسیله خدا بشناسند فرمود درست گفتی ع رصکردم هر که بداند پروردگاری دارد سزاوار است که بداند برای او خرسندی و خشمی است و خرسندی و خشم او جز بوسیله وح ی یا پیغمبر فهمیده نشود و کسیکه وح ی بر خودش نازل نشود باید در طلب پیغمبران باشد و چونایشانرا ملاقات کرد بداند که ایشانند حجت خ
‌شھید مدافع حرم حسین هریری
ولادت: 1368/08/03
شھادت: 1395/08/22
مزار:مشھد - بھشت رضا(ع) بلوک 15
خاطره ای از همسر شهید که از "سادات" هستند:
ایشون قبل از ازدواج هم یک بار دیگه به سوریه اعزام شده بودند و به مدت سه ماه افتخار نوکری بی بی جان را داشتند.
بعد از گذشت مدتی از برگشت ایشون، با یکی از دوستانشون دیدار داشتند.
شهید میگفتند:
من از ایشون که سید بودند خواستم دعا کنند تا دوباره برای دفاع از حرم عمه جان سادات اعزام شوم
دوست ایشان در جواب گفتند بودند:
دعا نمیکن
داود رقی از امام صادق ع راجع بقول خدای عزوجل دو عرش خدابر اب بود پرسیدم فرمود در این باره چه میگویند عرض کردم میگویند عرش روی اب بود و پروردگار بالای ان فرمود دروغ گویند هر که این گمان کند خدا را محمول قرار داده واورا بصفت مخلوق وصف کرده است واورا لازم اید که چیزیکه خدارا حمل میکند تواناتر از او باشد عرضکردم قربانت گردم شما برایم بیان کنید فرمود پیش از انکه زمینی یا اسمانی یا جن وانسی یا خورشیدو ماهی باشد خدا دینش وعلمش را باب عطا فرمود  مقصو
شیخ محمد تقی آملی می‌گفتند یکبار از ایشان (مرحوم آیت الله قاضی) سوال کردم: «ما خوانده یا شنیده ایم که دیگران هرگاه قرآن تلاوت می ‌کنند، اُفُق‌های عالم در برابر دید ایشان باز می‌شود، ولی هنگامی که ما قرآن می‌خوانیم، اثری از این امور مشاهده نمی‌نماییم».ایشان نگاهی به صورت من انداختند و گفتند: «آری! ایشان در شرایط خاصی قرآن می‌خوانند؛ آنان، ایستاده، و رو به قبله قرآن می‌خوانند، سر خود را لخت می‌کنند و با دو دست خود قرآن را بالا می‌گیرند!
جمعه آخر سال 1398 رسید و چه زود...
امسال تقریبا اکثر خبر هایی که از صدا و سیما پخش میشد و شاهد بودیم خبر های تلخ و بدی بود و این روز ها نیز نه کشورمون بلکه جهان درگیر بیماری کرونا شده و فعلا وضعیت خوبی توی ایران نداره...
یکی از روحانیونی که میشناسمشون و قبولشون دارم چند روز پیش در جریانات بیماری کرونا با گفتند: "کاش زود امام زمان ظهور کنه"
با همین جمله شون با خودم گفتم برخی ها چقدر به فکر امام زمان هستن و من و امثال من بی خیال...!
جوری این جمله رو گفتند
با سلام 
پسری 28 ساله هستم. چند مدت قبل یکی از آشنایان فردی را برای ازدواج معرفی کرد. خانواده ام تماس گرفتند برای هماهنگی خواستگاری. در ابتدا گفتند چون در روستا هستند بهتر است جلسه در شب باشد تا اگر به توافق نرسیدیم به دلیل کوچک بودن محیط روستایی و حرف مردم برای آنها دردسر ساز نشود. 
بعد از رفتن به خواستگاری و صحبت های اولیه، چند روز بعد تماس گرفتیم برای جلسات بعدی ولی باز هم گفتند فعلا شرایط لازم را ندارند و باید مخفیانه و در شب برگزار شود. حتی
 منصور بن حازم گوید بامام صادق ع عرض کردم همانا خدا بزرگوارتر و گرامی تر است از اینکه بوسیله مخلوقش شناخته شود بلکه مخلوق بوسیله خدا شناخته شوند و بوسیله خدا شناخته شوند بوسیله خدا بشناسند فرمود درست گفتی ع رصکردم هر که بداند پروردگاری دارد سزاوار است که بداند برای او خرسندی و خشمی است و خرسندی و خشم او جز بوسیله وح ی یا پیغمبر فهمیده نشود و کسیکه وح ی بر خودش نازل نشود باید در طلب پیغمبران باشد و چونایشانرا ملاقات کرد بداند که ایشانند حجت خ
بسم الله الرحمن الرحیم
همه چیز خوب پیش میرفت حالمم خوب بود با هر حرفی که میزدم انگار بارم سبک تر میشد
البته توانایی ومهارت بالای شنونده خیلی مهم بود
من باهرکس نمیتونم حرف بزنم طرف باید درک بالایی داشته باشه باید یه اعتمادی ازش تو دلم شکل بگیره و این به راحتی شکل نمیگیره
وچه آدم هایی که سعی کردند ازمن حرف بکشند ولی نتونستند مهر سکوت بردهانم رو بشکنند
اما با اوشون از همه چیز گفتم همه چیز
به یه قسمت که رسیدم اون عذاب وجدانه اون احساس گناهه بغض س
گفتند: چون سال اولی است و تازه می خواهد برود مدرسه، تشریف ببرید
برای سنجش. این روال معمول در همه ادوار بوده است.
برای سنجش که رفتیم، دو سه نفری بچه را معاینه کردند. گوش و حلق و
بینی و چشم و حس لامسه و هوش و ...
گفتند: حالا بروید درمانگاه، آن جا هم کمی فنی تر بررسی کنند و واکسن
بزنند.
درمانگاه که رفتیم قد و وزن را گرفتند و گوش و حلقش را نگاهی انداختند
و واکسن زدند.
فکر کردیم تمام شد. قبلاً روال معمول در همین حد بود.
گفتند: حالا بروید پزشک عمومی، تأکید
حسابدار به شخصی می‌گویند که عملیات مالی را در هر کسب‌وکاری انجام می‌دهد. حسابداری در رگ و خون هر صاحب موفق کسب‌وکاری است. همه ما در ذهنمان افرادی مسن را می‌شناسیم که از حجله‌های بازار به ثروت‌های کلانی دست یافته‌اند و در یک کلام گفته‌ایم که وی شخصی باهوش حسابداری بالاست! در ایران قدیم به حسابدار “میرزا” می‌گفتند، بعدها به آن دفتردار گفتند و در نسل‌های بعدی واژه حسابدار به صاحب این جایگاه افزوده شد. ضمن اینکه ابزار حسابداری امروزه ب
بعضی از مسئولان شهر بابل در ابتدا خبر حذف نام شهدا از کوچه های محله مذهبی حکیم آباد را تکذیب کردند. بعد که اسناد و تصاویر رو شد، گفتند که نمی دانستیم و در جریان نبودیم و بعدش هم گفتند اسامی شهدا را سرجایش بر می گردانیم و کی بود کی بود من نبودم و ...
فارغ از همه این بازی ها، تا زمانی که این وعده های شفاهی جامه عمل نپوشیده و اسامی حذف شده شهدا به جای اصلی خود بازنگشتند، اعتراض بچه های انقلاب ادامه خواهد داشت.
امید است این آخرین باری باشد که بعضی افر
به نام خدای مهدی عج

علامه امینی شب عاشورا برای امام زمان (عج)صدقه کنارمی‌گذاشتند و می گفتند: امشب قلب آن حضرت در فشار است.http://www.rajanews.com/news/126800#علامه_امینی #قلب #امام_زمان_عج  #شب_عاشورا #مهدی_موعود #فشار #ظهور #منجی #عاشورا #تاسوعا #حضرت_مهدی #مهدی_موعود #صدقه #کنار_گذاشتن #دفع_بلا #مصیبت #خون_گریه_کردن #ناراحتی #غصه #غم بازنشر:http://www.afsaran.ir/Link/1321021http://mehrdadz.blog.ir/post/675http://www.afsaran.ir/link/1120545http://www.mehrdadz.blogfa.com/post/372http://www.cloob.com/u/bachemosbatm/121580766http://sangariha.com/view/post:6796866
تقویم شیعه
دوم محرم
۱- ورود امام حسین علیه السلام به کربلا
بنا بر مشهور در این روز در سال ۶۱ هجری قمری آقا و مولایمان حضرت ابا عبد الله الحسین سید الشهداء علیه السلام با اهل بیت و اصحابشان وارد کربلای معلی شدند. در آنجا اسب حضرت حرکت نکرد. امام علیه السلام پرسیدند: نام این زمین چیست؟ گفتند: غاضریه. نام دیگرش را پرسیدند، گفتند: شاطئی الفرات. فرمودند: اسم دیگر هم دارد؟ گفتند: کربلا هم می‌گویند. در این هنگام حضرت آهی از دل کشیدند و گریه شدیدی نمود
خاطره ای از رهبر معظم انقلاب: حجت الاسلام راشد یزدی ، در دیداری که با مقام معظم رهبری داشتند از دیدار ایشان با خانواده های شهدا سوال کردند . رهبر معظم فرمودند اخیرا دیداری داشتم و پدر شهید اصرار داشت به ایشان قولی بدهم گفتم چه قولی ، گفتند قول بدهید بعد می گویم. رهبری فرمودند شاید نتوانم آن را انجام دهم شما اول بفرمایید چه خواسته ای دارید. بالاخره پدر شهید گفتند من دو پسردارم که مستاجرند لطفا بفرمایید ترتیبی داده شود تا صاحب خانه شوند ، مقام
آیت الله مجاهد سید ابوالقاسم کاشانی/رهبر نهضت اسلامی ملی صنعت نفت/۲۳ اسفند ۱۳۴۰ ش
 امام خمینی(ره):
این«جبهۀ ملی»(الگو های اصلاحطلبان فعلی)، از میرزای شیرازی و شیخ فضل الله نوری تا آقای کاشانی ...که برای اسلام کار کردند را بد گفتند! آن روزنامه جبهۀ ملی را پیدا بکنید و ببینید که در آن میرزای شیرازی را متهم کرده به دروغگویی! شیخ فضل الله را این قدر فحش داده! مگر جرم شیخ فضل الله و کاشانی چه بود؟ جرمشان این بود که گفتند قانون باید اسلامی باشد. جرم شی
روزى امام علىّ بن ابى طالب ، امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیه عبورش به گروهى از
مسلمان ها افتاد که در گوشه اى از مسجد را اشغال کرده بودند و به عبادت مشغول
بودند. حضرت علىّ علیه السلام نزدیک ایشان رفت و فرمود: شما چه کسانى هستید؟ و
چه مى کنید؟ در پاسخ به حضرت، اظهار داشتند: ما بر خداوند توکّل کرده ایم و
عبادت او مى کنم. حضرت فرمود: خیر، چنین نیست ؛ بلکه شما بى عار و مُفت خور مى
باشید، چنانچه راست مى گوئید و توکّل برخداوند متعال دارید، بگوئید که د
آن بالا که بودم، فقط سه پیشنهاد بود:
اول گفتند زنی از اهالیِ جورجیا، همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحلِ فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروتِ کروکیِ جگری. تنها اشکال‌اش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطانِ سینه می‌گرفت. قبول نکردم. راست اش تحمل‌اش را نداشتم. 
بعد، موقعیتِ دیگری پیشنهاد کردند: پاریس، خودم هنرپیشه می‌شدم و زنم مدلِ لباس. قرار بود دو دخترِ دو قلو داشته باشیم. اما وقتی گفتند یکی از آنها در نه سالگی در تصادفی کش
چند روز قبل مصاحبه نماینده اعزامی سازمان جهانی بهداشت به ایران با رسانه ملی را نگاه می‌کردم وی به زبان انگلیسی گفت:
"وقتی از پزشکان و پرستاران پرسیدیم به چه چیزی نیاز دارید گفتند نیازشان تجهیزات است، ماسک است، گان است، دستکش است و علاوه بر این چون تعداد بیماران شدیداً مبتلا به کرونا خیلی زیاد است به ونتیلاتورهای بیشتری هم نیاز دارند."
مترجم همزمان گفت:
"وقتی از پزشکان در خصوص بحثهای مختلف درباره وسایل حفاظت شخصی مثل ماسک و بقیه پرسیدیم و گف
از کرامات اوست که مرگ خود را خبر داد به دست جعده. گفت: انا اموت بالسّمّ کما مات رسول الله. (من چون رسول خدا به وسیله زهر از دنیا می روم.) 
گفتند: "چه کسی تو را مسموم می کند؟" 
گفت: امراتی جعدة بنت الاشعث بن قیس. (همسرم جعده، دختر اشعث بن قیس.) 
گفتند" او را از خانه ات بیرون کن." 
گفت: "چنین کاری انجام نمی دهم، به چند جهت: اول آنکه در علم خداوند متصور است که او قاتل من است (و از قضا و قدر حتمی الهی نمی توان فرار کرد)، دوم آنکه هنوز جرمی مرتکب نشده است که من
 
اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
 
«وَ إِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِّنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا ۙ اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا ۖ قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَىٰ رَبِّکُمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ»
 
و (به یاد آر) هنگامى را که گروهى از آنها گفتند: «چرا گروهى (گنهکار) را که خداوند هلاکشان خواهد کرد، یا به عذاب شدیدى گرفتار خواهد ساخت، اندرز مى دهید؟!» گفتند: «این اندرزها، برا
ازدواج اما برای تو مقوله ای نبود مثل دیگر دختران. تو را فقط یک انگیزه، حیات می بخشید و یک بهانه زنده نگاه می داشت و آن حسین بود. فقط گفتی: «به این شرط که ازدواج، مرا از حسینم جدا نکند.»
گفتند: «نمی کند.»
گفتی: «اقامت در هر دیار که حسین اقامت می کند.»
گفتند: «قبول.»
گفتی: «به هر سفر که حسین رفت، من با او همراه و همسفر باشم.»
گفتند: «قبول.»
گفتی: «قبول.»
و علی گفت: «قبول حضرت حق.»
 
+ آفتاب در حجاب - سید مهدی شجاعی
به این فکر می کنم که این وسط نقش من این بود که راضی شوم. حق انتخاب نداشتم. کاری از دستم بر نمی آمد. اما اگر حق انتخاب داشتم و آن وقت امام زمان می گفتند باید کنار بیایی و انتخاب نکنی و مسائل را به من بسپاری، آیا گوش می کردم آیا اگر راه باز بود و جاده ی این راه دراز، من می گفتم حکم آن چه تو فرمایی ؟ به راستی ترسناک است.
بله هدف من عشق است و ایثار هزاران خفته از عشق تو بیدار است امروز من جلسه اولویت رشته تحصیلی در مدرسه داشتم و با اولیا باید می امدند اقای رضایی داشت درس می داد یک دفعه معاون پرورشی گفت که همه بچه ها بروند در نماز خانه و ما رفتیم همراه با همه دانش اموزان در نمازخانه در انجا مشاور مدرسه داشت درباره رشته تحصیلی صحیت می کرد و در اخر گفت که هر رشته ای که دوست دارید بروید در ان وارد شوید من داشتم بعضی از اولیا رو می دیدم که با بچه هایشان داشتند با مشاو
بله هدف من عشق است و ایثار هزاران خفته از عشق تو بیدار است امروز من جلسه اولویت رشته تحصیلی در مدرسه داشتم و با اولیا باید می امدند اقای رضایی داشت درس می داد یک دفعه معاون پرورشی گفت که همه بچه ها بروند در نماز خانه و ما رفتیم همراه با همه دانش اموزان در نمازخانه در انجا مشاور مدرسه داشت درباره رشته تحصیلی صحیت می کرد و در اخر گفت که هر رشته ای که دوست دارید بروید در ان وارد شوید من داشتم بعضی از اولیا رو می دیدم که با بچه هایشان داشتند با مشاو
بله هدف من عشق است و ایثار هزاران خفته از عشق تو بیدار است امروز من جلسه اولویت رشته تحصیلی در مدرسه داشتم و با اولیا باید می امدند اقای رضایی داشت درس می داد یک دفعه معاون پرورشی گفت که همه بچه ها بروند در نماز خانه و ما رفتیم همراه با همه دانش اموزان در نمازخانه در انجا مشاور مدرسه داشت درباره رشته تحصیلی صحیت می کرد و در اخر گفت که هر رشته ای که دوست دارید بروید در ان وارد شوید من داشتم بعضی از اولیا رو می دیدم که با بچه هایشان داشتند با مشاو
فرموده‌ی پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی (صلی‌اللّه‌وآل‌سلم)
در مورد امتش در آخرزمان.
روزی پیامبر(ص)گریه میکرد.
گفتند ای رسول‌اللّه چرا گریه میکنی؟
فرمود برای دوستای عزیزم.
گفتند آیا ما دوست تو نیستیم ای رسول‌اللّه؟
فرمود شما صحابه من هستید
دوستای من کسانی هستند که من رو ندیدند اما دین من رو میپذیرند
و بهم ایمان میاورند.
اللهُمَ صَلِ عَلی محمد و عَلی آل محمد
❤❤
مکان. حرم امام رضا صحن انقلاب
زمان صبح چهارشنبه بیست و دوم خرداد ۹۸
یکی دو ماه پیش که خانواده برنامه ریختند برای مشهد به تاریخ اعتراض کردم که آقا من امتحان جامع دارم نمیتونم بیام ده روز دیرتر برید که منم بیام
گفتند نه ما همین تاریخ میریم تو مشکل خودته
گفتم حداقل موقع امتحان جامع باشید بهم روحیه بدید سخته بخدا 
گفتن بیا بروو عامو یادت رفته یه روز صبح پا شدی از خونه رفتی بیرون ظهر برگشتی گفتیم کجا بودی گفتی کنکور داشتم حالا واسه امتحان جامع تو
رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند:
ای علی، در تو مثال و شباهتی از عیسی بن مریم هست، قومی از دوستی [و خدا پنداشتن] تو هلاک شدند و قومی از دشمنی و بغض نسبت به تو.
منافقین در مقابل این سخن به رسول الله گفتند صلی‌الله‌علیه‌وآله گفتند: آیا به مثالی جز عیسی راضی نمی‌شدی؟ پس این آیه نازل شد: « وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلًا إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ» [زخرف، ۵۷] هنگامی که درباره فرزند مریم مثلی زده شد قوم تو بخاطرش به مسخره و خند
سرپرست شهرداری و اعضای شورای اسلامی شهر شاهین‌شهر طی پیامی فرا رسیدن هفته دفاع مقدس را تبریک گفتند.
  به گزارش پایگاه خبری صدای جویا از اصفهان، سرپرست شهرداری و اعضای شورای اسلامی شهر شاهین‌شهر طی پیامی فرا رسیدن هفته دفاع مقدس را تبریک گفتند.
در این پیام به شرح زیر آمده است:
هفته دفاع مقدس یادآور ایثار و استقامت رادمردان و شیر زنانی است که در لبیک به‌فرمان تاریخی معمار کبیر نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) در دفاع از کی
اوایل تابستون رفتم ی دوره تافل ثبت نام کنم که مثلا تا وقتی برسیم به شهریور و دفاع های فشرده و .. کلاسای من روی روال افتاده باشه
طرف گفت دوره تازه شروع شده و فقط میتونه اسمم رو بنویسه و وقتی تعداد به حد نصاب رسید تماس بگیره برای تعیین سطح و ...
گفتم یعنی باید منتظر بشیم تا اون یکی دوره تمام بشه؟
گفت نه! تا الان 5 نفر ثبت نام کردند و مثلا ممکنه تا 10 روز دیگه تعداد بیشتر بشه ولی شاید هم یک ماهی طول بکشه
منم از اونجایی که اینجا معتبرترین مرکز برگزاری دو
ای که جز خانه تو خلوت ما نیست که نیستهر چه گشتیم دراین میکده جا نیست که نیستمن که جز نام تو نامی نشنیدم بی شکجز صدای تو در این دهر صدا نیست که نیستکاسه ای اشک و دو جرعه نفسی با یادتشهر ما را به جزاین آب و هوا نیست که نیستصبح در شهرتو یک مشت گدا آمد و شبهرچه گشتیم ندیدیم، گدا نیست که نیستبسکه اخبار غدیرت همه جا پیچیده استخبری جز خبرت هیچ کجا نیست که نیستبر جهاز شتران حرف پیمبر این بوددست بالاتراز این دست خدا نیست که نیستآنکه محمود صدا کرده صدا ب
عاقبت کوتاه شد قصّه و آتش در خرمن ددان گرفت. آن خرمن ناپاک جهل و آن مزرع بی‌حاصل تکبّر. عاقبت کوتاه شد قصّه و گرچه همچنان صحنه زین دست نیست، باری چون تاس دل جفت آمده، تقدیر محتوم است. 
تقدیر چه خوش‌تر از خِرَد تکان و چه خوش‌تر از نابودی مردم جهل؟ چه خوش‌تر از انهزام استبداد مردمان رأی و خودخواهی؟ چه خوش‌تر از کوبیده شدن، آنگاه که کوبیده‌ای و به تاراج برده‌ای و انتظارت خوشی‌ست؟ چه خوش‌تر از غرامت، آنگاه که حرص دست از آستین بیرون کرده، به
تداوم دشمنی عایشه با اهل بیت علیهم السلام
علامه بیاضی عاملی و ملا طاهر قمی رضوان الله علیهما از علمای بزرگ شیعه روایت کرده‌اند:
روى سعید بن المسیب عن وهب أن فاطمة لما زفت إلى علی علیه السلام قالت نسوة الأنصار: أبوها سید الناس، فقال النبی صلى الله علیه وآله: قلن: وبعلها ذو الشدة و لبأس، فلم یذكرن علیا فقال فی ذلك فقلن: منعتنا فقلن: منعتنا عائشة. فقال ما تدع عائشة عداوتنا أهل البیت.
زمانی که حضرت فاطمه علیها السلام را به حجله‌ی امیر المومنین ع
گفتند عروس سوره نور می خواند…چرا در خیلی از اوقات مثلاً وقتی که می خواهند خطبه عقد را بخوانند، دروغ ها شروع می شود؟وقتی که خطله عقد می خوانند، چند بار خاطب می خواهد از عروس «بله» بگیرد، می گویند: عروس رفته گل بچیند.چرا باید از همان اول دروغ گفته شود؟چرا این دروغ را به نسل های آینده منتقل کنیم؟پایه ریز و برنامه ریز این دروغ کیست؟یکی از وعاظ می فرمود:در یکی از مکان هایی که خطبه عقد جاری می شد، خاطب و خواننده خطبه عقد وقتی می خواست از عروس «بله»
ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﻫﺮ ﻧﺘﻪ ﻪ ﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﺎ ﺑﻮﺩ
 
ﻮﺎﻧ ﺍﻦ ﻠﻪ ﺑﻪ ﺮﺎﻥ ﺑﺴﺮﺩﻧﺪ
ﺍﻦ ﺷﻮﻩ ﻭ ﺍﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﺠﺎ ﺑﻮﺩ ؟
 
ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺎﻭﻝ ﺳﺮ ﺍﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ
ﺍﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺑﺤﺎﻟ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!
 
ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﺎﻧﺪﻧﺪ
ﻫﺮ ﺰ ﺩﺭ ﺍﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑ ﺑﺮ ﻭ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ .
 
ﻔﺘﻨﺪ ﻨﻨﻢ ﻭ ﻨﺎﻧﻢ ﺩﺭﻐﺎ ...
ﺍﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﻻﻻ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ !
 
ﺍﺎﺵ ﺩﺭ ﺩﺰ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ
من چون دست چپم پلاتین دارد بخیه های درشتی هم خورده، از طرف دیگر هیکل درشتی هم دارم همین برایم داستانی شده ، خیلی جاها فکر می کنند که من خلافکارم. اما واقعا ما باید یاد بگیریم که از روی ظاهر آدم ها قضاوت نکنیم.من یک بار برای اینکه نشان بدهم نباید از روی ظاهر قضاوت بکنیم در یک مراسمی که دعوت بودم یک تیشرت قرمز پوشیدم با شلوار جین و کفش کالج. بعد وقتی می خواستند من را برای سخنرانی صدا بزنند تا گفتند جانباز مدافع حرم حمید شیرمحمدی و من از روی صندلی
هفته ای یکروز در کلینیک دانشگاه کشیک عصر و شب می مانم. جای خوبی است از این نظر که مراجعینش دانشجوها هستند و اغلب تعداد بیمار کم و مشکلات ساده ای دارند و فرصتی میشود برای مطالعه.دیروز به محض رسیدنم یک خانم اومده و دفترچه پدرش را داده که چندتا آزمایش میخواهم برای پدرم بنویسید. تعداد پلاکتش بالا است. دفترچه را که باز کردم دیدم آزمایشات کامل با مهر آقای دکتر اصغری (استاد فوق تخصص هماتولوژی) در دفترچه موجود است که انجام نداده است.گفتم اینجا که آزم
گفتند عروس سوره نور می خواند…چرا در خیلی از اوقات مثلاً وقتی که می خواهند خطبه عقد را بخوانند، دروغ ها شروع می شود؟وقتی که خطله عقد می خوانند، چند بار خاطب می خواهد از عروس «بله» بگیرد، می گویند: عروس رفته گل بچیند.چرا باید از همان اول دروغ گفته شود؟چرا این دروغ را به نسل های آینده منتقل کنیم؟پایه ریز و برنامه ریز این دروغ کیست؟یکی از وعاظ می فرمود:در یکی از مکان هایی که خطبه عقد جاری می شد، خاطب و خواننده خطبه عقد وقتی می خواست از عروس «بله»
انار بود، انار سرخِ خندان، کسی نمی‌دانست درونش چه خبرهاست، پر از دانه های کوچک و سفید و صورتیِ ترش یا دانه های درشتِ قرمزِ شیرین؟
پوسته اش که شکاف برداشت دیدمش، پوسته اش به این زودی ها شکاف بر نمی‌داشت و من از معدود آدم هایی بودم که می‌توانستم از کنار آن شکاف دانه های دلش را ببینم، هنوز هم نمی‌دانم خودش می‌خواست مرا تا پایِ آن شکاف بکشد یا خودم پیدایش کردم. 
رو کردم و آسمان و گفتم خدایا بسپاریدش به من! گفتند نمی‌توانی. گفتم بسپارید. گفتند
شیخ محمد تقی آملی می‌گفتند یکبار از ایشان (مرحوم آیت الله قاضی) سوال کردم: «ما خوانده یا شنیده ایم که دیگران هرگاه قرآن تلاوت می ‌کنند، اُفُق‌های عالم در برابر دید ایشان باز می‌شود، ولی هنگامی که ما قرآن می‌خوانیم، اثری از این امور مشاهده نمی‌نماییم».ایشان نگاهی به صورت من انداختند و گفتند: «آری! ایشان در شرایط خاصی قرآن می‌خوانند؛ آنان، ایستاده، و رو به قبله قرآن می‌خوانند، سر خود را لخت می‌کنند و با دو دست خود قرآن را بالا می‌گیرند!
چون هم نظرش گشتم ، آن شور هویدا شد
در باب طلب بودم ، معشوق که پیدا شد
من مست نبودم از ، آن جام اهورایی
با ساغر عشق آمد ، این قائله برپا شد
گفتند نمیابی ، یک سجده به جا ماندست
عاشق که شدم او هم ، در سجده یکتا شد
حق خواست که آدم شد ، در کثرت آدم ها
با عشق یکی گردند ، چون قطره که دریا شد
دکتر امدند روی سن؛ بعد از توضیح روند زندگی شون و کارهایی که از دوره دانشجویی تا الان انجام دادند، یه جمله گفتند: 
بچه ها من ۳۰ سالِ که ... دقیق اش می شه ۲۸ سالِ که بیشتر از ۴ یا ۵ ساعت در روز نخوابیدم. 
همین الانم از دم در کارخونه تا اینجا رو توی ماشین خوابیدم. 
 اللهم انی اسئلک الیسر بعد العسر 
 
امروز پاسم را تحویل گرفتم و خلاص. پاس خواهرم را هم برده بودم برای تمدید، تاریخ را اشتباه خوانده بود و ۹ روز دیرکرد داشت، باید جریمه می‌شد. رفتم دفتر معاون و همان‌طور که مسئول نوبت‌دهی گفته بود تقاضای "بخشایش" کردم! ظاهرا اصطلاح مصطلحی است. بخشایش کرد و فرستاد رفتم نوبت‌دهی. یک صف طولانی جلویم بود، تعداد زیادی مرد و یکی دو تا زن. فاصله را رعایت کرده بودند، ولی همه در یک صف بودند. آخر صف ایستادم. بعد از ایستادن من، چهار پنج تا خانم دیگر هم
به دلیل ارادت زیادی که به حضرت رسول الله(ص)
داشتند اسم پسرمان را محمدرسول انتخاب کردند
و به نقل از همرزمانش در لحظه جان دادن،
با ذکر یارسول الله دعوت حق را لبیک گفتند..
راوی همسر شهید 
شهید روح الله صحرایی 
شهید مدافع حرم
 @zakhmiyan_eshgh
آخر این چهارشنبه‌های طلایی هم می‌رود می‌نشیند کنار تلگرام طلایی، چون زود معلوم می‌شود دوپینگ کرده‌اند، طلایشان را زود پس می‌گیرند. دروغگو کم‌حافظه است این‌ها همان کسانی هستند که فیلم قلاده‌های طلا را ساختند تا بگویند ما از آن طرف آب، طلا و از این طرف آب طلاق گرفته‌ایم. گفتند می‌بینید طلا چه قدر بد است؟ با این که گنبد طلا را می‌دیدند گفتند طلا بد است‌. حالا که حال طلا جانشان خوب شده، کیمیاگری شغل انبیا شده است. با پول طلای سیاه چهارشن

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه های آموزشی شهرستان کلاله